پس از پايان سوم دبستان به يزد نزد اقوام پدري خود رفت و در آنجا به ادامهي تحصيل پرداخت. همزمان با قيام 15 خرداد، محمد همراه پدر، در صف مبارزه با طاغوت درآمد و به تکثير و پخش اعلاميههاي امام خميني پرداخت. او با خلوص خاصي، عکس امام را به شيفتگان ميرساند و با همکلاسيهايش، بي پروا عليه رژيم شاه بحث ميکرد.
در سال 1351 هـ . ش، اعضاي گروه شناسايي و محمد نيز دستگير و زنداني شدند و محمد تحت شکنجههاي وحشيانهي مأموران ساواک قرار گرفت؛ اما جانانه در مقابل شکنجهها مقاومت ميکرد و شکنجهگران را به ستوه آورد. سرانجام پس از 15 ماه تحمل شکنجه و زندان، در حالي که هيچ اعترافي نکرده بود به ناچار او را آزاد نمودند.
پس از آزادي از زندان همچنان به مبارزه ادامه ميدهد و به همکاري با سازمان مجاهدين خلق (منافقين) که آن زمان وجههي خوبي در ميان مردم داشت، پرداخت؛ اما بعد از انحراف و تغيير ايدئولوژي سازمان، رابطه خود را با آن قطع کرد؛ ولي همچنان به مبارزه عليه رژيم شاه ادامه ميداد. محمد بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، خود را وقف انقلاب نمود و به عنوان نخستين فرمانده سپاه پاسداران استان يزد انتخاب شد و مسئول بنيانگذاري و تشکيل سپاه يزد و تصفيه کميته گرديد. او سپاه را گسترش داد و با قاطعيت با ضد انقلاب به مبارزه برخاست.
مشکل بزرگ آقاي رئيس جمهور
تلفن محرمانه رياست جمهوري در کاخ سفيد به صدا در آمد. منشي مخصوص رئيس گوشي را برداشت و با اضطراب به اتاق رئيس جمهور وصل کرد. مکالمهي فرد ناشناس 20 دقيقه طول کشيد؛ پس از پايان مکالمه، رئيس جمهور به سرعت از منشي خواست تا يادداشتي كه در پاكت قرار داده شده را به ستاد کل بفرستد.
پس از فرار آمريکاييها از ايران، کاخ سفيد اعلاميهاي به اين شرح پخش کرد:
«آمريکا در عملياتي در صحراي طبس جهت آزادي جان گروگانهاي اسير در ايران با شکست روبهرو شد و اسناد سري و مهمي در درون هليكوپترها به جاي مانده است».
پس از اينكه مدت زمان کوتاهي از پخش اين اعلاميه از جانب کاخ سفيد سپري شد، به دستور مستقيم بنيصدر، که در آن زمان سمت فرماندهي کل قوا را داشت، هليكوپترهاي به جا مانده از عمليات آمريکاييها بمباران شد و اسناد سري و مهم باقي مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قايم ـ فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي يزد ـ که در منطقه از هليكوپترها محافظت ميکرد، به شهادت رسيد.
ظهر جمعه پنجم ارديبهشت از ستاد مركزي سپاه تهران ، با برادر شهيد محمد منتظري قائم در يزد تماس ميگيرند كه خبر رسيده چند فروند هليكوپتر آمريكايي مردم را در كوير به گلوله ميبندد و يك آمريكايي زخمي شده هم، در بيمارستان يزد است.
بلافاصله در بيمارستانها تحقيق ميشود و قسمت دوم خبر تكذيب ميگردد ولي بعد از ساعتي از دفتر آيتالله صدوقي با سپاه تماس ميگيرند كه اينجا يك راننده تانكر است و ادعا دارد تانكر نفتش را آمريكاييها در جاده طبس آتش زدهاند. در پي اين گزارشات، محمد تصميم ميگيرد كه هر چه سريعتر به منطقه بروند و از نزديك با حادثه برخورد نمايند.
آخرين دستخط شهيد نشان ميدهد كه وضع منطقه را حساس و حضور آمريكاييهاي مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسيده قطعي ميدانسته است ، يكي از برادران پاسدار يزدي اينچنين گزارش ميدهد:
« وقتي قرار شد برويم محمد گفت : اول نمازمان را بخوانيم ... ما كه نماز خوانديم و برگشتيم ، محمد هنوز در گوشه حياط سپاه مشغول نماز بود . او نماز را هميشه خوب ميخواند . اغلب ، در جمعها ، او را به دليل تقوايش ، پيشنماز ميكردند. با اينهمه ، اين بار نمازش حال ديگري داشت . بعد از آنكه تمام شد يكي از برادرها به شوخي گفت:"نماز جعفر طيار ميخواندي؟ "
او با خوشحالي پاسخ داد: « به جنگ آمريكا ميرويم . شايد هم نماز آخرمان باشد.»
محمد شهيد با آنكه يك فرمانده نظامي خوب بود، يك معلم اخلاق و عقيده نيز بود. و با آنكه در مواقع لازم از قاطعيت و همچنين خشم و جسوري فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادي از همه پاسداران متواضعتر و معموليتر بود، از اينكه به او به چشم يك فرمانده نگاه كنيم ناراحت ميشد و با اينكه او ميبايست بيشتر نقش فرماندهي و تصميمگيري و طرح و نقشه را داشته باشد ولي علاوه بر آن همواره خود پيشقدم بود و بويژه در مواقع خطرناك حتما خودش نخست اقدام ميكرد، از خودنمائي بشدت پرهيز داشت، حتي زير گزارشات يا اطلاعيههائي كه اصولا با نام فرمانده سپاه اعلام يا ارسال ميشود ، از نوشتن نامش خودداري ميكرد.
كسي كه وارد سپاه ميشد امكان نداشت تا مدتي بفهمد او فرمانده ما است . بيشترين كارها را خودش انجام ميداد . اغلب شبها نيز بخانه نميرفت و حتي بجاي ما هم پست ميداد ، غذا خيلي كم و ساده ميخورد ، بيشتر روزه ميگرفت ، روز قبل از شهادتش نيز كه پنجشنبه بود، روزه بود ...
راه طبس را با اينكه خاكي و خراب است با سرعت بسيار زياد طي كرديم. در راه از سرنشينان اتومبيلي كه از آنجا گذشته بودند ، سؤال كرديم ، گفتند آمريكائيها يك تانكر را آتش زده مسافرين يك اتوبوس را گروگان گرفته و هرچه داشتهاند بردهاند.
«وقتي که به چند کيلومتري منطقهي فرود رسيديم، حدود پانزده نفر از برادران کميتهي طبس در آنجا بودند و عدهاي از برادران ژاندارمري نيز در آنجا حضور داشتند که يکي از آنها گفت: «منطقه، مينگذاري شده و يک فانتوم به طرف ما تيراندازي کرده است». صبح زود چون از فانتوم خبري نبود به منطقه رفتيم و تعداد هشت جسد در آنجا يافتيم. افسر ژاندارمري، براي اطمينان، حکم مأموريت ما را که براي غرب کشور بود، نگاه کرد و به ما گفت: «تا فردا در اينجا نگهباني دهيد»؛
ما كه ميرفتيم يك ستوان گفت: چون فانتومها اينجا پرواز كردهاند ، ميروم بيسيم بزنم به نيروي هوائي كه بدانند نيروي خودي در منطقه هست.
عدهاي از پاسداران فردوس و طبس نيز با ما تا 100 متري هليكوپترها آمدند ولي جلوتر نيامدند ، ولي ما جلوتر رفتيم .
در اين موقع متوجهي طوفاني که حدود سه کيلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوي ما ميآيد، شديم. در اين لحظه فانتوم مزبور در بالاي سر ما ظاهر شد، وقتي طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمري منطقه را ترک کردند؛ ولي ما پنج نفر پاسدار يزدي و برادران کميتهي طبس باقي مانديم. طوفان رسيد و ما در ميان طوفان حرکت کرديم تا اينکه به منطقهي فرود هليكوپترها رسيديم. دو فروند هليكوپتر در يک طرف جاده و چهار فروند در طرف ديگر جاده قرار داشت، يکي از هليكوپترها در حال سوختن بود و يک هواپيماي چهار موتوره نيز در کنار آن ميسوخت. ما در وسط جاده از اتومبيل پياده شديم و براي شناسايي به طرف آنها حرکت کرديم...»
محمد منتظر قائم بدقت مراقب مينگذاري يا هر نوع تله انفجاري بود به موتورها و جيپ آمريكايي رسيديم اول محمد موتورها را بررسي كرد وقتي مطمئن شد كه مواد منفجره به آن وصل نيست رفتيم و آنها را روشن كرديم و با هم كنار جاده آورديم ، همچنين جيپ را.
شهيد محمد خوشحال و خندان گفت: « خوب اينهم 5 هليكوپترهايي كه در كردستان از دست داديم خدا رسانده است . » و خودش به سمت يكي از هليكوپترها رفت . طوفاني كه مدتي قبل آغاز شده بود كاملا برطرف شده بود و هوا صاف بود .
«... فرمانده ما خيلي با احتياط داخل يکي از هليكوپترها شد. پشت سر او من هم داخل هليكوپتر شدم... يک کلاسور محتوي چند ورقهي درجهبندي شده در آنجا پيدا کرديم و چون تخصصي در اين مورد نداشتيم آن را سر جاي خود گذاشتيم تا برادران ارتشي بيايند و آنها را مورد معاينه قرار دهند.»
«.. در داخل يکي از هليكوپترها، يک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم ها يک دور زدند، سپس دوباره به طرف هليكوپترها آمدند و به وسيلهي تيربار کاليبر 50، يک رگبار به طرف هليكوپترها بستند. اين رگبار دقيقاً به طرف هليكوپتري بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در يک لحظه آن هليكوپتر منهدم شد. من به فرمانده مان گفتم: «برادر محمد، بيا از اينجا برويم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسيده، وقتي فانتوم ها دور شدند ما هم ميرويم»؛«به محض اينکه صداي فانتوم ها کم شد، ما به سرعت از هليكوپترها دور شديم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دويديم و بعد روي زمين دراز کشيديم. برادر عباس سامعي که رانندهي ما بود، به طرف من آمد و گفت: « من تير خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاري در حال دويدن بود که من داد زدم تير خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمي شدهام.» و بعد روي زمين افتاد؛ چون از ناحيهي پا زخمي شده بود.»
«برادر عباس سامعي نيز که روي زمين دراز کشيده بود، بلند شد و مانند انسانهاي بيحال تلوتلو خورد و به زمين افتاد؛ من فکر کردم که از خستگي اين طور شده است.
برادر رستگاري خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشيد. برادر منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتومها همچنان ادامه داشت و دو هليكوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هيچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آنکه به طبس رسيديم، با کمال تعجب شنيديم که فانتومها مجدداً بازگشته و يکي از آن هليكوپترها را منهدم کرده بود[ند]). من داد زدم سوييچ ماشين کجاست؟
برادر رستگاري گفت: «عباس زخمي شده و بي هوش است.» برادر محمد منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشيده بود. من به طرف او رفتم، وقتي نزديک شدم، ديدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولي جوابي نداد. چشمانش باز بود و چهرهي بسيار آرامي داشت، مانند آدمي كه در خواب است. زير بدنش خون زيادي ريخته بود. ديگر دلم نيامد که به او دست بزنم.
برادر زخمي ديگري كه همراه محمد به داخل هليكوپتر رفته است ميگويد :
« ... در هليكوپتر اشياء مختلفي پيدا كرديم . از جمله يك كلاسور كه چند ورقه درجهبندي شده و مقداري هم رمز در آن بود ... وقتي فانتومها آمدند و رفتند، برادر شهيد و من از هليكوپترها پائين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتومها برگشتند . ما روي زمين خوابيديم و به حالت خيز درازكش پيش ميرفتيم . برادر عباس گفت : من تير خوردم . بعد بلند شد ولي تلوتلو خورد و بر زمين افتاد. فرمانده شهيد منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتومها همچنان ادامه داشت. به طرف محمد برگشتم ، ديدم كه دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است . او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم . چهره بسيار آرامي داشت .
چشمانش تقريبا باز بود و لبانش مثل هميشه لبخند داشت ، آنقدر آرام روي كتفش بر زمين افتاده بود كه فكر كردم خواب رفته است ، اما زير بغل او پر از خون بود ، فهميدم محمد شهيد شده و به آرزويش رسيده است . ما نتوانستيم پيكر به خون خفته او را ببريم. لذا محمد همچنان بر روي ريگهاي كوير ، كه با خونش رنگين شده بود ، تا صبح با خداي خويش تنها باقي ماند و صبح هم با اينكه از كانالهاي گوناگون قول هليكوپتر و هواپيما براي آوردن جسد شهيد را به يزد بما دادند و حتي يكبار مردم طبس جمع شدند و با شكوه تمام جسد شهيد را تا فرودگاه تشييع كردند و با اينكه برادرانمان حكم براي سوار كردن شهيد و زخميها گرفته بودند، اما بي نتيجه ماند و سرانجام نزديك غروب با آمبولانسي كه از يزد آمده بود، شهيد و من را به يزد بردند و شهيد را فردا صبح با عظمت بي نظيري تشييع كردند...»
خون شهيد موجب رسوايي دوستان آمريکا
با توجه به اينکه بمباران هواپيماهاي ايراني به دستور بني صدر خائن ، موجب شهادت شهيد منتظر قائم شد ، سوالاتي در مورد علت صدور دستور بمباران غنائم باقيمانده از ارتش آمريکا مطرح شد. پاسخ اين سوالات زماني آشکار شد که بني صدر از ايران فرار کرد.
در همان زمان مرحوم آيتالله مهدوي كني ... درباره مسائلي كه در كميسيون ( شوراي انقلاب ) مطرح شد اظهار داشت : « يكي از مسائل ، مربوط به بمباران كردن هليكوپترهاي باقيمانده و شهادت فرمانده پاسداران يزد در جريان اين بمباران و بعضي حوادث ديگر كه در اين باره واقع شده ، بوده است . شوراي انقلاب 3 نفر را مأمور بررسي اين حوادث كرد تا اين حوادث را پيگيري كنند تا ببينند ماجراي بمباران چه بوده است و چرا توجه نكردند كه فرمانده سپاه پاسداران يزد شهيد و عدهاي مجروح بشوند و پارهاي حوادث ديگر كه ذكر آن مصلحت نيست . »
همچنين دانشجويان مسلمان يزدي دانشگاه تهران ، خواستار محاكمه عاملين شهادت فرمانده سپاه پاسداران يزد شدند :
« برادر مجاهد محمد منتظر قائم در ركاب بتشكن زمان امام خميني و در رابطه با حمله نظامي احمقانه امريكاي جنايتكار كه به لطف خداي تبارك و تعالي در هم شكسته شد به شهادت رسيد . ما اين شهادت پر افتخار را به پيشگاه امام امت و ملت قهرمان ايران و همچنين خانواده محترم شهيد تبريك ميگوئيم ، ولي ما شهادت برادر مجاهدمان را در رابطه با يك توطئه عليه انقلاب اسلامي ايران ميدانيم و از مقامات مسئول خصوصا شخص رئيس جمهوري (بني صدر) ميخواهيم كه چگونگي طراحي اين توطئه را كه منجر به شهادت اين برادر رزمنده شد براي ملت رشيد ايران و خانواده آن شهيد روشن نمايند ...»
نيم ساعت بيشتر از خبر راديو آمريكا مبني بر وجود اسناد در هليكوپترها نگذشته بود که صحراي طبس به بهانه وجود مين و كماندوي خيالي بمباران ميشود. اين اقدام کاملا بر خلاف اصول نظامي و همه موازين منطقي بود. گذشته از اسناد ، هليكوپترهايي از بين رفت که هر كدام چند ميليون دلار ارزش داشت.
رئيس جمهور بني صدر در مصاحبه تلويزيوني پنجشنبه 26 اردیبهشت 59 خيلي عادي با اين "فاجعه" برخورد كرد و با رد وجود هرگونه توطئه ، پس از بيست روز تنها به اين جمله اكتفا كرد كه "مسأله در حال پيگيري است"!
پس از بمباران هليكوپترهاي آمريکاييها ـ که اسناد و مدارک مهمي مربوط به ادامهي طرح و برنامههاي آنها پس از انجام دادن مرحلهي اول عمليات در آنها بود ـ بني صدر علت اين اقدام را از بين بردن فرصت دوباره، براي استفادهي آمريکاييها از اين هليكوپترها اعلام کرد؛ در حالي که اگر چنين احتمالي وجود داشت، باز کردن وسايل و قطعات حساس پروازي کافي بود. که آنها را از کار بيندازد. علاوه بر اين اضافه شدن پنج فروند از مدرنترين هليكوپترهاي جهان به نيروي هوايي ايران ميتوانست غنيمت جنگي بسيار خوبي باشد که با اين اقدام خائنانهي بنيصدر تحقق نيافت.